هری پاتر گردی

هری پاتر گردی

راز لوپین(p3)

راز لوپین(p3)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/24 22:57 ·

چند ساعت بعد مادام پامفری اجازه داد هری مرخص شود. بعد از شام، هری به همراه هرماینی و سیریوس به درمانگاه رفتند. مادام پامفری با خوشحالی گفت : دوستتون به هوش اومد!

هری به سرعت به سراغ لوپین رفت. هری گفت: لوپین! حالت خوبه؟!... من واقعا خیلی...متاسفم... نباید گول اون نامه رو میخوردم!...

-چیزی نیست... اخ... نگران...نباش

راز لوپین(p2)

راز لوپین(p2)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/24 22:51 ·

هری آرام چشمانش را باز کرد. سیریوس بالای سرش بود. سعی کرد بنشیند. سیریوس با هیجان گفت : وایی هری! به هوش اومدی!

هرماینی که صدای سیریوس را شنیده بود از پشت پرده ی تخت بغل پیچید و گفت : هری!  بعد با حالتی سرزنش آمیز به سیریوس گفت : یکم آرومتر! کل درمانگاه رو خبر کردی!

هری گفت : توی جنگل چه اتفاقی افتاد؟!

 

راز لوپین (p1)

راز لوپین (p1)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/24 21:49 ·

هری به همراه لوپین در حال قدم زدن در جنگل ممنوع بود. لوپین میگفت: بیش از پیش ما رو تحت نظر گرفتن، باید خیلی مراقب باشی. خودتو تسلیم ولدمورت نکن حتی اگه بدترین اتفاق ها واسه بقیه بیفته.

هری گفت: منظورت از بدترین اتفاقات چیه؟

-خودت که بهتر میدونی... قوی باش! مثل جیمز!

هری به فکر فرو رفت، لوپین هیچ وقت چنین حرف هایی نمیزد و چنین جملاتی را به کار نمیبرد. همیشه سعی میکرد به بقیه امید بدهد. نکند سرش به جایی خورده بود؟!

ناگهان هدویگ آمد و نامه ای را روی سر هری انداخت. هری که از قیافه و نحوه فرود هدویگ فهمیده بود نامه، نامه ای مهم است، فورا نامه را باز کرد و آن را خواند :

"هری!

به قرارت با لوپین نرو!

این یه تله است!

فورا برگرد به قلعه و همان جا بمان!

                                                  امیدوارم خیلی دیر نشده باشد!

                                                 پانمدی"