هری پاتر گردی

هری پاتر گردی

پاتر31(p4)

پاتر31(p4)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/26 18:22 ·

ولدمورت از سفینه پیاده شد و پایش را روی پاتر31 گذاشت.

با صدای طنین انداز گوش خراشی گفت: ترسوها! فکر کردین من نمیتونم پیداتون کنم؟

پاتر ها از خانه ساختگیشان بیرون آمدند.

جیمز در حالی که هری را در دستانش بود گفت : هیچ اهمیتی نداره! ما باز هم جلوت می ایستیم و شکستت میدیم.

-ههه! فکر کردین لشکر هزاران نفری من از 4 تا بچه ققنوسی ترسو شکست میخوره؟!

و پوزخند زنان به همراهانش نگاهی انداخت.

 

 

پاتر31(p3)

پاتر31(p3)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/26 17:22 ·

سه روز بعد، دفتر دامبلدور، جلسه محفل

جیمز، لیلی، دامبلدور، مک گونگال، سیریوس، لوپین، هاگرید و اسنیپ دور میز دامبلدور ایستاده بودند.

دامبلدور گفت : خب کسی ایده ای داره؟

اسنیپ با لحنی طعنه آمیز گفت: شاید کسی داشته باشه ولی معلومه شما نه

سیریوس گفت: اگه میخوایم گولش بزنیم باید گمراهش کنیم، شاید اسنیپ بتونه تو این مورد به ما کمک کنه، قبلا مرگخوار بوده دیگه😂

اسنیپ گفت: ساکت شو بلک!

 

پاتر 31(p2)

پاتر 31(p2)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/26 10:17 ·

شب، سفره شام ، خانه جیمز و لیلی پاتر

-خب چی گفت؟

-میگه شایعه ها درست هستن

-خب که یعنی...

-میگه باید ولدی رو گول بزنیم!

-حالش خوب بود؟

-اره، پیر نمیشه:)))

-نه، منظورم اینکه سرش به جایی نخورده بود؟

-آه، از اون لحاظ، چرا اتفاقا

-حالا میخواد چیکار کنه؟

-چیزی نگفت... قراره یه جلسه با محفل بذاریم

-خواب دیده ایشالا خیره...

پاتر 31(p1)

پاتر 31(p1)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/26 10:12 ·

لیلی، هری را در آغوشش گرفته بود و نوازشش میکرد. 

جیمز از در وارد شد : سلام لیلی! هری کوچولومون چطوره؟

-سلام! چه خبر از وزارتخونه؟

-امروز... مینروا رو دیدم... گفتش که دامبلدور با هام کار داره.

-خب چیکارت داشت؟

 

جینی دیگوری(p4)

جینی دیگوری(p4)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/26 09:11 ·

سه روز بعد، دوشنبه 3 جولای:

هری و رون در کنار هم به در خانه نزدیک میشدند.

هرماینی، چو ، مک گونگال ، نویل و جرج در محوطه عمارت مخفی شده بودند که اگر اتفاقی افتاد سر برسند و قبل از اینکه جینی دوباره فرار کند، دستگیرش کنند.

هری و رون از در عمارت و حیاط بزرگش گذشتند و وارد سرسرای بزرگی با سنگ های مرمرین شدند.

پله های مارپیچی سنگی بزرگی با تزیینات زمرد و عقیق دو طرف سرسرا را گرفته بودند.

 

جینی دیگوری(p4)

جینی دیگوری(p4)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/26 01:02 ·

چو نگاهی به موبایلش انداخت پیامی آمده بود: جای پسرت امنه... البته فعلا!

هری که بدجوری قاطی کرده بود به همکارانش در وزارتخانه پیام داد و فورا به سمت وزارتخانه شتافت : تو با هرمی و رون برو به خونه، منم میام.

-نه اینطوری نمیشه که!

-همین که گفتم!

***

هری و تیم تجسس پشت مانیتور هایی پر از اطلاعات نشستند.

 

جینی دیگوری(p3)

جینی دیگوری(p3)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/26 00:42 ·

هری داد زد: چه بلایی سر هرماینی آوردی؟

-هنوز هم همون نقطه ضعف...

چو که در این فاصله به وسط خانه رسیده بود گفت : اونا اینجان! دست و پاشونو به صندلی های... خونه خودشون بسته!

هری گفت: دیگه کی رو فرمانبردار خودت کردی؟ به تو نمیاد اینقدر خودتو به زحمت بندازی!

-ههه! اینا که واسه من طلسمای پیش پا افتادن!

 

جینی دیگوری(p2)

جینی دیگوری(p2)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/26 00:08 ·

آن شب هری قبل از خواب فکرش مشغول بود... 

نکند جینی به چو آسیب میزد؟...

چه فکری در سرش بود؟!

صبح زود هری ردایش را پوشید و به وزارتخانه رفت.

زیر سردر "وزیر وزارت سحر و جادوی انگلستان"  رد شد. در همان حال که کامپیوترش را روشن میکرد، شالگردن و کلاهش را آویزان کرد و کیفش را روی صندلی رها کرد.

به محض اینکه کامپیوترش روشن شد، 3 نوتیفیکیشن از ایمیلش آمده بود.

 

جینی دیگوری(p1)

جینی دیگوری(p1)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/25 23:19 ·

-جنگ هاگوارتز

***

19 سال بعد

هری تلفنش را بیرون میاورد و به چو زنگ میزند: چو کجایی؟

-چند دقیقه دیگه میرسم... توی مترو ام.

-باشه زود بیا... بدبختم کردن

سیریوس گفت: بابا بابا! اون دمپایی هام که طرح هاپو مشکیه رو داشتن ندیدی؟

هری گفت : بزار وسایل برادرت رو ببندم، وقتی برگشتیم شاید پیدا بشه

ریموس از ته اتاق فریاد کشید : مامان گفته باید با خودم مسواک ببرم... نمیشه نبرم بابا؟