هری به همراه لوپین در حال قدم زدن در جنگل ممنوع بود. لوپین میگفت: بیش از پیش ما رو تحت نظر گرفتن، باید خیلی مراقب باشی. خودتو تسلیم ولدمورت نکن حتی اگه بدترین اتفاق ها واسه بقیه بیفته.
هری گفت: منظورت از بدترین اتفاقات چیه؟
-خودت که بهتر میدونی... قوی باش! مثل جیمز!
هری به فکر فرو رفت، لوپین هیچ وقت چنین حرف هایی نمیزد و چنین جملاتی را به کار نمیبرد. همیشه سعی میکرد به بقیه امید بدهد. نکند سرش به جایی خورده بود؟!
ناگهان هدویگ آمد و نامه ای را روی سر هری انداخت. هری که از قیافه و نحوه فرود هدویگ فهمیده بود نامه، نامه ای مهم است، فورا نامه را باز کرد و آن را خواند :
"هری!
به قرارت با لوپین نرو!
این یه تله است!
فورا برگرد به قلعه و همان جا بمان!
امیدوارم خیلی دیر نشده باشد!
پانمدی"