هری پاتر گردی

هری پاتر گردی

کوییدیچ(p3)

کوییدیچ(p3)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/25 17:00 ·

رون که با دست شکسته سعی میکرد شامش را بخورد گفت: کی برد؟
- اول گفتن اسلیترین برده
- منظورت چیه که اول گفتن؟
- گوی زرین دست مالفوی بود، اما قبل اینکه من از جارو بیفتم، دست من بود ولی همون موقع سر خورد و مالفوی گرفتش، من درخواست ویدیوچک دادم و مادام هوچ تایید کرد
 

کوییدیچ(p2)

کوییدیچ(p2)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/25 16:57 ·

رون از خواب بیدار شد. پیروزمندانه به طرف تخت هری رفت تا او را بیدار کند و بگوید "دیدی بلاخره من زودتر پاشدمم!؟"
اما تخت هری خالی بود. 
رون به تنهایی برای صرف صبحانه به سرسرا رفت و هری را آنجا نیز نیافت.
هیچکدام از بازیکنان کوییدیچ نیز آنجا نبودند.
 

کوییدیچ(p1)

کوییدیچ(p1)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/25 16:54 ·

هری و هرماینی و رون قدم زنان به سمت کلاس پروفسور تریلانی میرفتند.
اولین جلسه ترم جدید بود. پروفسور طبق معمول باز به بررسی گوی ها پرداخت.
وقتی کلاس تمام شد، بچه ها به سراسرای اصلی بازگشتند.
هرماینی سر شام گفت: مقاله پروفسور اسنیپ رو نوشتین؟
 

راز لوپین(p4)

راز لوپین(p4)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/24 23:09 ·

دو روز بعد، لوپین هم مرخص شد.

***

تعطیلات بین ترم بود و همه در خانه ویزلی ها جمع شده بودند. قبل از ناهار، لوپین هری را به حیاط پشتی برد. هری گفت : چه شرایط آشنایی، امیدوارم دوباره مشکلی پیش نیاد.

لوپین خنده کنان گفت: هری، میخواستم بهت بگم که... یکم باید بیشتر حواست رو جمع کنی، مرگخوارا خیلی راحت میتونن با این روش ها گولت بزنن. اگر از این به بعد چیزی دریافت کردی یا اتفاقی افتاد حتما از راه امنی به ما خبر بده. این روزا خیلی مهمه که حواست بیشتر تیز باشه. گاهی ممکنه کمکی از دست ما هم حتی برنیاد. خدا میدونه اگه سیریوس متوجه نمیشد، الان ما کجا بودیم...

 

راز لوپین(p3)

راز لوپین(p3)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/24 22:57 ·

چند ساعت بعد مادام پامفری اجازه داد هری مرخص شود. بعد از شام، هری به همراه هرماینی و سیریوس به درمانگاه رفتند. مادام پامفری با خوشحالی گفت : دوستتون به هوش اومد!

هری به سرعت به سراغ لوپین رفت. هری گفت: لوپین! حالت خوبه؟!... من واقعا خیلی...متاسفم... نباید گول اون نامه رو میخوردم!...

-چیزی نیست... اخ... نگران...نباش

راز لوپین(p2)

راز لوپین(p2)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/24 22:51 ·

هری آرام چشمانش را باز کرد. سیریوس بالای سرش بود. سعی کرد بنشیند. سیریوس با هیجان گفت : وایی هری! به هوش اومدی!

هرماینی که صدای سیریوس را شنیده بود از پشت پرده ی تخت بغل پیچید و گفت : هری!  بعد با حالتی سرزنش آمیز به سیریوس گفت : یکم آرومتر! کل درمانگاه رو خبر کردی!

هری گفت : توی جنگل چه اتفاقی افتاد؟!

 

راز لوپین (p1)

راز لوپین (p1)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/24 21:49 ·

هری به همراه لوپین در حال قدم زدن در جنگل ممنوع بود. لوپین میگفت: بیش از پیش ما رو تحت نظر گرفتن، باید خیلی مراقب باشی. خودتو تسلیم ولدمورت نکن حتی اگه بدترین اتفاق ها واسه بقیه بیفته.

هری گفت: منظورت از بدترین اتفاقات چیه؟

-خودت که بهتر میدونی... قوی باش! مثل جیمز!

هری به فکر فرو رفت، لوپین هیچ وقت چنین حرف هایی نمیزد و چنین جملاتی را به کار نمیبرد. همیشه سعی میکرد به بقیه امید بدهد. نکند سرش به جایی خورده بود؟!

ناگهان هدویگ آمد و نامه ای را روی سر هری انداخت. هری که از قیافه و نحوه فرود هدویگ فهمیده بود نامه، نامه ای مهم است، فورا نامه را باز کرد و آن را خواند :

"هری!

به قرارت با لوپین نرو!

این یه تله است!

فورا برگرد به قلعه و همان جا بمان!

                                                  امیدوارم خیلی دیر نشده باشد!

                                                 پانمدی"