جینی دیگوری(p2)
آن شب هری قبل از خواب فکرش مشغول بود...
نکند جینی به چو آسیب میزد؟...
چه فکری در سرش بود؟!
صبح زود هری ردایش را پوشید و به وزارتخانه رفت.
زیر سردر "وزیر وزارت سحر و جادوی انگلستان" رد شد. در همان حال که کامپیوترش را روشن میکرد، شالگردن و کلاهش را آویزان کرد و کیفش را روی صندلی رها کرد.
به محض اینکه کامپیوترش روشن شد، 3 نوتیفیکیشن از ایمیلش آمده بود.
اولین پیام از طرف سر دبیر دیلی پرافت، نویل لانگ باتم بود. محتوای روزنامه را برای هری فرستاده بود تا پس از تایید، به دست چاپ برود.
دو پیام بعدی از... طرف... جینی بودند.
"وزیر محترم وزارت سحر و جادو،
آقای پاتر
با تمام احترامی که برای شما قائلم، اما شما چنین نیستید.
شما ضربه های جبران ناپذیری به زندگی من وارد کردید.
امیدوارم همیشه در کنار خانواده خوبتان سالم و شاد باشید.
ضمن تبریک نایل شدن به مقاوم وزیر،
جینی دیگوری."
هری هول کرد و فورا نامه را برای هرماینی فوروارد کرد.
دم دمای عصر هرماینی جواب داد.
"فعلا زیاد جای نگرانی نیست،
فقط میخواد تهدید کنه،
ولی اگه اتفاقی افتاد و مطمئن شدی واقعا دیوانه شده، بهتره فرار کنید. با چو و سیریوس
جای ریموس امنه"
صبح روز بعد-
تعطیلی بود و چو از روی عادت زود بیدار شده بود.
البته هری نیز همان موقع بیدار شد اما به لطف تکان های شدید چو
-هری! پاشو! پاشو!
-چیه؟ ساعت 7 پنجشنبه اس!
- رون پیام داده که هرماینی حالش خیلی بده! بدو باید بریم پیششون!
-چی؟ هرمی؟
-آره! پاشو...
هری در یک چشم به هم زدن لباس پوشیده پشت فرمون در راه خانه خواهرش بود.
چو زنگ زد و در بازشد.
هری دوان دوان از پله ها بالا رفت.
در خانه باز بود... سراسیمه وارد خانه شد و گفت: هرماینی! کجایی؟
دختری خونسرد با چهره ای متعصب و موهایی قرمز از پشت در پیچید و جلوی صورت هری درآمد.
چو جیغ زد : هری مراقب باش!
جینی با پوزخند و صدایی آزاردهنده گفت: به به! آقای پاتر معروف...