جینی دیگوری(p3)
هری داد زد: چه بلایی سر هرماینی آوردی؟
-هنوز هم همون نقطه ضعف...
چو که در این فاصله به وسط خانه رسیده بود گفت : اونا اینجان! دست و پاشونو به صندلی های... خونه خودشون بسته!
هری گفت: دیگه کی رو فرمانبردار خودت کردی؟ به تو نمیاد اینقدر خودتو به زحمت بندازی!
-ههه! اینا که واسه من طلسمای پیش پا افتادن!
-چی میخوای؟
چو چوبدستی اش را به سمت جینی گرفته بود.
-نمیدونم؟... خودت بهتر میتونی حدس بزنی... شاید... انتقام؟
-تو به چو حسودیت میشه.
-هه... چو؟ دلم براش میسوزه... من اون موقع فکر میکردم خیلی آدم خفنی باشی..و ولی معلومه یه ذره هم معرفت نداری...
-سدریک به من هیچ ربطی نداره!
-دروغ گو!
طلسمی را به سمت هری نشانه رفت و هری محکم به دیوار کوبیده شد.
-اون خودش به من کمک کرد مرحله دوم رو پشت سر بزارم. اگه همونجا... میباختم... دیگه اون جام یه رمزتاز نمیشد...
چو گفت : اونوقت به جای اینکه تو اینجا طلبکار وایسی هرماینی میومد خفت میکرد.
-مثل اینکه این خانم کوچولو هم تنش میخاره
-جینی! بس کن! اگه واقعا مشکلی داری برو شکایت کن... وگرنه توقع داری ما برات مرده زنده کنیم؟
جینی که در حال غیب شدن بود گفت : زندگیتو تباه میکنم پاتر! تا تک تک این دوستات رو نکشم آروم نمیشم!
چو با عصبانیت گفت : سدریک دوستش بود پس خودتم جز دوستاشی
هری به طرف هرماینی و رون دوید و دستانشان را باز کرد.
هرماینی گفت: دیدی... گفته بودم...
هری گفت : همه ساکت بشین... باید بریم
چو گفت : دقیقا کجا؟!
-یه خونه پرت... باید... براش یه رازدار هم انتخاب کنیم...
هری همان روز به پروفسرو مک گونگال پیام داد و هم خانه ای را فورا برایشان مهیا کرد.
هرماینی نیز پذیرفت تا رازدار شود.
هری و چو به خانه بازگشتند تا وسایلشان را جمع کنند.
هری به اتاق سیریوس رفت. -سیریوس ؟ کجایی؟!... سیریوس؟
چو گفت : سیریوس نیست؟؟
-نه...
-سیریوسسسس!؟؟؟؟!!!!