راز لوپین (p1)
هری به همراه لوپین در حال قدم زدن در جنگل ممنوع بود. لوپین میگفت: بیش از پیش ما رو تحت نظر گرفتن، باید خیلی مراقب باشی. خودتو تسلیم ولدمورت نکن حتی اگه بدترین اتفاق ها واسه بقیه بیفته.
هری گفت: منظورت از بدترین اتفاقات چیه؟
-خودت که بهتر میدونی... قوی باش! مثل جیمز!
هری به فکر فرو رفت، لوپین هیچ وقت چنین حرف هایی نمیزد و چنین جملاتی را به کار نمیبرد. همیشه سعی میکرد به بقیه امید بدهد. نکند سرش به جایی خورده بود؟!
ناگهان هدویگ آمد و نامه ای را روی سر هری انداخت. هری که از قیافه و نحوه فرود هدویگ فهمیده بود نامه، نامه ای مهم است، فورا نامه را باز کرد و آن را خواند :
"هری!
به قرارت با لوپین نرو!
این یه تله است!
فورا برگرد به قلعه و همان جا بمان!
امیدوارم خیلی دیر نشده باشد!
پانمدی"
رنگ از رخسار هری پرید سرش را چرخاند و به لوپین خیره شد. لوپین تله بود یا نامه؟
سیریوس فقط در مواقع خط از "پانمدی" استفاده میکرد.
هری که تلاش میکرد صدایش نلرزد گفت: من... فکر کنم یادم رفته بود... تا ده دقیقه دقیگر با پروفسور اسنیپ کلاس جبرانی دارم، باید برگردم به قلعه.
لوپین گفت: فکر میکردم برای من اینقدر ارزش قائلی باشی که وسط قرار نزاری بری.
- اما پروفسور اسنیپ یه استاده، اگه نرم خیلی توی دردسر میفتم.
لوپین که خشمگین شده بود گفت: عه؟جدا؟ پس من هویجم؟ یادت رفته از کی ورد پاترونوس رو یاد گرفتی؟ از پروفسور اسنیپ ؟ فکر کردی میخوای بچه گول بزنی؟ پروفسور اسنیپ سه روز مرخصی گرفته و دو ساعت پیش از مدرسه خارج شد!
موهای جوگندمی لوپین کم کم محو شدند و چهره ماندانگاس فلچر را به خود گرفت. هری پا به فرار گذاشت اما استن شانپایک با نقاب مرگخواران از پشت درختی بیرون جست و هری را به پشت به زمین کوبید. ماندانگاس خنده کنان گفت: دوباره گیرت انداختیم پاتر!
هری با تقلا صورتش را برگرداند تا ببیند چه کسان دیگری در آنجا حضور دارند و چه راه فراری وجود دارد.
دست هایش از پشت گرفته شده بود و چوبدستی اش نیز در جیبش بود، کاری از او بر نمی آمد.
در همین بین هری پیکر مردی را دید که دوان دوان از پشت سر ماندانگاس به سمتش میرفت و نور قرمز رنگی را به طرفش نشانه رفت. استن که وقتی متوجه مرد و بیهوش شدن ماندانگاس شده بود، چوبدستی اش را بیرون آورد. هری از فرصت استفاده کرد و خزید و بلند شد و چوبدستی اش را درآورد.
مرگخواران دیگری نیز به جمع آنها اضافه شده بودند. هری در کنار لوپین واقعی، سیریوس و کینگزلی که به کمکش آمده بودند مشغول سر و کله زدن با مرگخواران و پرتاب طلسم بود.
هری که همان لحظه بارتی کراوپ جونیور را بیهوش کرده بود، برگشت و دید که لوپین پروازکنان، چند متر آن طرف تر محکم بر زمین افتاد. هری چند لحظه همانطور مبهوت به آن صحنه خیره شد. دالاهوف که از غفلت هری سواستفاده کرد، طلسم مرگباری را به سویش فرستاد...
کینگزلی که در حال دوئل با او بود، فورا طلسم را کمانه کرد. هری به کمک سیریوس رفت تا با مالفوی بجنگند که ناگهان طلسمی به او خورد و بر زمین افتاد و جهان در پیش چشمانش تاریک شد.