کوییدیچ(p2)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/25 16:57 · خواندن 2 دقیقه

رون از خواب بیدار شد. پیروزمندانه به طرف تخت هری رفت تا او را بیدار کند و بگوید "دیدی بلاخره من زودتر پاشدمم!؟"
اما تخت هری خالی بود. 
رون به تنهایی برای صرف صبحانه به سرسرا رفت و هری را آنجا نیز نیافت.
هیچکدام از بازیکنان کوییدیچ نیز آنجا نبودند.
 

رون صبحانه اش را تمام کرد و به زمین مسابقه رفت؛ بچه های تیم مشغول تمرین بودند.
هری در حالی که گوی زرین در دستانش حبس شده بود، رو به رون گفت: یالا! بجنب سوار جاروت شو!
رون با درماندگی گفت : هری! کی حال داره قبل مسابقه خودشو خسته کنه!
- نمیخوای که جلوی اسلیترین آبرومون بره؟
رون ناچار سوار بر جارو جلوی حلقه ها قرار گرفت.
بعد از چند دقیقه هرماینی به سکوی تماشاگران آمد و گفت: شما چه فکری به سرتون زده؟ کل قلعه رو دنبالتون گشتم!
هری با خنده شوت محکمی به توپ زد و مستقیم از زیر دست رون رد شد.
رون گفت: مگه تو قرار نیست جستجوگر باشی!!
هری گفت: به هر حال تو هم باید آمادگی دفع هر ضربه ای رو داشته باشی!

چند ساعت بعد بچه ها سرحال و قبراق در رخت کن مشغول پوشیدن رداهای مسابقه بودند و تمامی سکوها گوش تا گوش پر از بچه ها و استادان بود.
وقتی سوت مادام .... به گوش رسید همه به زمین حمله بردند و صدای پرهیجان لی جردن به گوش رسید.
"هانا ابوت میره که روی اسلیترینی ها رو کم کنه... و گلل.... بله!! یک امتیاز برای گریفندورررر!!"
هری گوی زرین را یک لحظه در گوشه چشمش دید. 
درست سمت دروازه گریفیندور.
هری شیرجه زنان به سمت رون رفت.
مالفوی نیز که از حرکت هری چشم هایش تیز شده بود، به دنبال هری، به سمت رون شیرجه رفت.
رون که متعجب شده بود، نتوانست کاری بکند و در آن میان گیر کرد.
انگشتان هری فقط چند سانت با گوی فاصله داشت که مالفوی لگدی نثار هری و رون کرد.
رون که از قبل نیز تعادلش بر هم ریخته بود پایین افتاد و بلاجری که قرار بود به مالفوی اثابت کند محکم به پهلویش خورد و به زمین پرتاب شد.
هری نیز از جارو افتاده بود ولی دامبلدور به موقع وردی را اجرا کرد و هری سالم و آرام بر زمین افتاد.
اما رون... دیگر دیر شده بود.