جنگ هاگوارتز(پایان خفن)
مشارکتا کمه ها:)
دوست دارم شما بگید فک میکنید در انتهاش کی زنگ درو زده... لایک میدم به کسی که درست بگه!
منتظر پارت بعدی و پاسخ سوال باشین:)
جنگ هاگوارتز، سال هفتم مدرسه هری
جورج و هری به سرعت از کنار فرد که با روک وود در حال جدل بود گذشتند تا هر چه زودتر به اتاق ضروریات برسند.
ناگهان صدای انفجاری به گوش رسید. جورج از پشت دیوار سرک کشید تا ببیند چه شده. فرد که طلسمی به او برخورد کرده بود از پنجره به بیرون پرت شد و روک وود به سمتی دیگر چرخید تا رقیبی به طلبد.
جورج لبریز از انتقام، به سوی روک وود حمله ور شد.
هری به تنهایی به سرعت به اتاق ضروریات رسید.
***
-هری پاتر مرده!
صدای بلند ولدمورت بر قلعه مخروبه، طنین می انداخت.
افراد باقی مانده جنگ آرام آرام لبریز از ترس و نا امیدی، بیرون آمدند تا ببیند چه خبر شده.
نارسیسا گفت : دراکو! بیا...
ولدمورت گفت : پسرم! دراکو، بیا اینجا...
دراکو آکنده از ترس و نفرت گفت : نه! من همین جا میمونم. من... من نمیخوام هم دست شما ها باشم!
-خب...خب که اینطور... چه چیز ارتش پاتر جذبت کرده عزیزم که ما نداریم؟
-شما... شما فقط قدرت دارین... زورگویین! پاتر... شجاع بود! اون... فداکاری کرد!
-هه! پاتری که تسلیم من شد شجاع بود؟ اون فقط میخواست خودشو از عذاب وجدانش خلاص کنه... باشه... اگه میخوای با من بجنگی مشکلی نداره... اما... فکر نکن بهت رحم بکنیم...
نارسیسا آهسته اما مصمم قدم های بلند برداشت و مقابل ولدمورت کنار پسرش ایستاد.
***
پس از اتمام جنگ و شکست ولدمورت
هری وارد سرسرای بزرگ شد.
نگاه سیریوس و هری در هم گره خورد. هری پیش سیریوس رفت. سیریوس او را در آغوش گرفت : هری! جیمز بهت افتخار میکنه:)
-لوپین کجاس؟ فکر کنم... بهش یه عذرخواهی بدهکارم...
-هری... تو قلب خیلی مهربونی داری... ولی... یکم دیر به فکر افتادیTT
-فرد چی؟
-کسی پیداش نکرده...
***
یک ماه بعد
هری، هرماینی، رون، جینی، مالی، آرتور، بیل، فرد، سیریوس و لوپین سر میز شام بودند.
مالی گفت : جورج! چرا با غذات بازی میکنی؟
-میل ندارم...
هیجان و شیطنت همیشگی جورج، کاملا از چهره اش رفته بود، جوری که انگاز از ازل غمگین ترین فرد در جهان بوده.
دقایق همانگونه میگذشتند و سکوتی مرگبار خانه را احاطه کرده بود.
ناگهان... صدای زنگ در که در آن لحظه گوش خراش ترین صدای جهان بود، سکوت را شکست...