راز لوپین(p2)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/24 22:51 · خواندن 1 دقیقه

هری آرام چشمانش را باز کرد. سیریوس بالای سرش بود. سعی کرد بنشیند. سیریوس با هیجان گفت : وایی هری! به هوش اومدی!

هرماینی که صدای سیریوس را شنیده بود از پشت پرده ی تخت بغل پیچید و گفت : هری!  بعد با حالتی سرزنش آمیز به سیریوس گفت : یکم آرومتر! کل درمانگاه رو خبر کردی!

هری گفت : توی جنگل چه اتفاقی افتاد؟!

 

سیریوس گفت : تقصیر من بود😔 باید زودتر بهت خبر میدادم، البته خودم به محض اینکه ماجرا رو فهمیدم برات نامه فرستادم...

هری حرفش را قطع کرد : نه! من هم باید میتونستم از خودم دفاع کنم! اتفاقا نامه ات خیلی کمک کرد!

- بگذریم... این دردسر ها برای "پسری که زنده موند" طبیعیه:) من و مالفوی داشتیم دوئل میکردیم که تو یکدفعه ظاهر شدی... من ناخودآگاه فکر کردم یه مرگخوار اومده سمتم و ... طلسمم به تو خورد...

- وایی نه! نگران نباش اصلا، من که خوبم!... چه بلایی سر لوپین اومد؟ قبل اینکه بیهوش بشم دیدم که بدجوری پرت شد... حالش خوبه؟

-میدونستی تقریبا 20 ساعته که بیهوش بودی؟... لوپین بدطلسمی بهش خورد، اون هم هنوز بیهوشه. مادام پامفری میگه خیلی شانس آورد که فقط چند تا شکستگی داره، اکثر افراد با این شرایط زنده نمیمونن...