راز لوپین(p4)

Lupin-F.A Lupin-F.A Lupin-F.A · 1403/04/24 23:09 · خواندن 1 دقیقه

دو روز بعد، لوپین هم مرخص شد.

***

تعطیلات بین ترم بود و همه در خانه ویزلی ها جمع شده بودند. قبل از ناهار، لوپین هری را به حیاط پشتی برد. هری گفت : چه شرایط آشنایی، امیدوارم دوباره مشکلی پیش نیاد.

لوپین خنده کنان گفت: هری، میخواستم بهت بگم که... یکم باید بیشتر حواست رو جمع کنی، مرگخوارا خیلی راحت میتونن با این روش ها گولت بزنن. اگر از این به بعد چیزی دریافت کردی یا اتفاقی افتاد حتما از راه امنی به ما خبر بده. این روزا خیلی مهمه که حواست بیشتر تیز باشه. گاهی ممکنه کمکی از دست ما هم حتی برنیاد. خدا میدونه اگه سیریوس متوجه نمیشد، الان ما کجا بودیم...

 

-حداقل تو الان دستت تو گج نبود:/

-هری!

لوپین ادامه ادامه داد: ممکنه با من زیاد راحت نباشی... یعنی... خب به هر حال سیریوس پدرخونه اته و شاید حس نزدیکی بیشتری بهش داشته باشی. من واقعا قصدم این نیست که اینو بگم که تو با من بیشتر در ارتباط باشی. ولی.. شاید فرصت نشه بعدا اینو بهت بگم... من... چند سال پیش یه دختر خاله داشتم... که اسمش لیلی بود...

-وایی! لوپین...

سپس هری به طرفش رفت و در میان دستانش جای گرفت.