کوییدیچ(p1)
هری و هرماینی و رون قدم زنان به سمت کلاس پروفسور تریلانی میرفتند.
اولین جلسه ترم جدید بود. پروفسور طبق معمول باز به بررسی گوی ها پرداخت.
وقتی کلاس تمام شد، بچه ها به سراسرای اصلی بازگشتند.
هرماینی سر شام گفت: مقاله پروفسور اسنیپ رو نوشتین؟
رون فریاد زد: مگه تکلیف داشتیم؟؟
هری با خونسردی گفت: فکر کنم هرماینی ۳ تا مقاله نوشته
هرماینی با اخم، چنگالش را محکم در مرغش زد.
وقتی به خوابگاه برگشتند، هری و رون با آه و ناله شروع به زل زدن به کاغذ های پوستی شان کردند.
هری گفت: هرماینی! پس فردا مسابقه کوییدیچ با اسلیترینه! نمیخوای که کل مدت مسابقه رو توی دخمه اسنیپ حبس باشیم.
هرماینی با حالتی کلافه، سرش را از روی کتاب تاریخچه هاگوارتز بلند کرد و گفت: از دست شما ها...
سپس کنارشان نشست و کمک کرد تا مقاله شان را بنویسند.
صبح روز بعد هری و رون و هرماینی به سمت کلاس معجون سازی حرکت کردند.
مثل همیشه اسنیپ تمام خشمش را سر هری و رون خالی کرد و مقاله هایشان را جلوی چشم همه پر پر کرد.
بعد از کلاس، در راه کلبه هاگرید رون گفت: مشکلش چیه؟؟ ما که نوشتیم! از این بهتر هم درنمیومد
هری گفت: سخت نگیر. فوقش یه درس رو می افتیم.
هاگرید که از پنجره بچه ها را دیده بود، فریاد زد: هری! بیاین داخل
کتری چای پنج لیتری هاگرید در حال جوشیدن بود.
هاگرید گفت: هری، میدونستی قراره دوباره آخر این ماه اردوی هاگزمید برگزار بشه؟
هری گفت: عه! راستی... چرا یه چند وقتی بود که نمیزاشتن بریم اردو؟!
- چون... اوه!من نباید چیزی بگم
-چرا؟
-حالا بعدا میفهمین، عجله نکن!
هرماینی گفت: اونجا مشکوک به نفوذ مرگخوارا شده، چند وقتی طول کشید تا وزارتخونه و محفل تمام اجناس رو بررسی کنن و مطمئن بشند که آلوده به جادوی سیاه نیستن و بررسی کنن که فروشنده ها تحت طلسم فرمان نباشن.
رون گفت: تو چرا همه چیزو میدونی؟
-سیریوس بهم گفت
هری پرسید: چرا سیریوس به توگفته؟
-بحثش پیش اومد دیگه... چند وقت پیش لی جردن از فلوریش و بلاتز کتاب های امسالش رو خرید ولی وقتی بازشون کرده، کل اتاقش منفجر شده
رون گفت: واییبالاخره فهمیدم چرا فرد و جرج چند روزه هی پچ پچ میکنن و میخندن!
کم کم خورشید پایین میرفت و بچه ها از ترس اینکه گری نیفتند از هاگرید خداحافظی کردند و به قلعه بازگشتند.
هاگرید در حالی که برایشان دست تکان میداد گفت: مطمئن فردا میترکونید! موفق باشید!